Here is the full letter:
Dearest brother Martyr Hujaji,
Why does your loss hurt me so much? I do not have doubt about the beauty and strength of yourself as it has inspired so many, rather it is the certainty I have about the sad state of this cold rock in my chest. How the sincere sacrifice of those that fight evil and oppression in this world penetrates the hearts!
I feel trapped in this physical body that pulls me towards the apparent pleasures of this world yet somehow, you, a stranger, has managed to extend a hand through the darkness of the surroundings of this land and touch my heart.
I feel like I am suffocating. That is what it feels like when you have so much to say yet nothing but a prayer mat to speak your heart out too. I drowned myself in the world of the stories of the martyrs not knowing that it is within their nature to become apparent.
This nature of theirs feels like a force inside my chests continuously trying to push its way out. Now each second that passes, each time I breathe out it feels like those stories want to come out, but where is the audience? Where are the lovers of the Ahlulbayt s.a that would care for the stories of those who have sacrificed their entire existences and more for the Ahlulbayt s.a.
However, I know it is neither the qualities of the stories that are at fault nor the believers for surely the sincere lovers of the Ahlulbayt s.a would naturally be inclined towards the martyrs, rather, the problem lies within the carrier of that message.
I know that until I let the stories into my heart and affect my words and actions, how could they effectively be transmitted? Sometimes I try and stop myself speaking about them afraid that the weaknesses of this message carrier will lessen the value and importance of these stories in the eyes of the believers.
I can only pray, by the right of those like you, dear Shaheed Hujaji, that as you said, we are able to learn how to let go of some things in order for Allah to give us better in return. I pray by the master of the martyrs, Aba Abdullah a.s, we are able to discipline and control ourselves over the lowly desires of this world so that in return, Allah is able to give us a taste of true pleasure, which as we have heard from the successful ones like you, can only be found with proximity to the Creator Himself.
Even though we are not worthy we pray that this can be the start of a relationship between us for surely…
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ…
And say not of those who are slain in God’s cause, “They are dead”: nay, they are alive, but you perceive it not…
(Surah al-Baqarah v154)
...and surely you know better than us how much in need of help and guidance we are.
For now, peace and greetings be upon you dear brother…
S.M.A.J
And here is the translation in Persian:
نامه ای به برادر شهیدم محسن حججی- که وقتی در برابر تروریستهای داعش میجنگید، اسیر شد، شکنجه اش کردند، او را سوزاندند و سرش را بریدند.
برادر عزیزم، شهید حججی،
نمیدانم چرا از دست دادن تو تا این حد مرا آزرده خاطر کرد؟ به این که زیبایی و قدرت وجود تو الهامبخش بسیاری از مردم بوده، هیچ شکی ندارم اما به سردی سنگ بزرگ غم روی سینه ام واقفم. از خودگذشتگی صادقانه آنهایی که با شیطان و زورگویی در این دنیا مبارزه میکنند، چه راحت به قلبها راه پیدا میکند. .
احساس میکنم در کالبد خود به دام افتاده ام، کالبدی که مرا به سوی لذت های ظاهری این دنیا میکشاند، در حالیکه تو، یک غریبه!، موفق شدی دستت را به سمت سیاهی های اطرافت دراز کنی و قلب مرا بلرزانی.
احساس خفگی میکنم. حسی شبیه وقتهایی که یک دنیا حرف داری اما میبینی هیچ نداری جز یک سجاده که هر چه دل تنگت میخواهد بگویی. من خود را در جهان داستانهای شهدا غرق کردهام، غافل از این که طبیعت و ذات شهدا است که تا این حد برجسته شان کرده است.
این طبیعت شهدا به مثابه ی نیرویی در قلبهای ماست که دائما" بدنبال راهی برای خروج است. حالا هر ثانیه که میگذرد، هر زمان که نفس میکشم، حس میکنم که آن داستانها میخواهند از قفسه سینه ام بیرون بیایند، اما کو مخاطبی؟ کجایند آن عاشقان اهل بیت (صلوات الله عليهم) که گوش جان بسپارند به روایات آنان که تمام وجودشان را قربانی اهل بیت کردند؟
بهرحال میدانم که نه داستانها مقصرند بدلیل ماهیتشان، نه مومنان. زیرا عاشقان واقعی اهل بیت (صلوات الله عليهم) ذاتا" به شهدا گرایش دارند. پس مشکل در حامل این پیام نهفته است.
میدانم مادام که این داستان ها را در قلب خود جای دهم تا کلام و اعمال من را متاثر کنند، چطور میتوانم بطور موثری آنها را منتقل کنم؟ گاهی تلاش میکنم تا آنها را در سینه خود محبوس نگهدارم از ترس اینکه مبادا ضعف نحوه ی انتقال این داستان از ارزش و اهمیت آن در برابر دیدگان مومنان بکاهد.
من تنها قادرم دست به دعا بردارم، به حق کسانی چون تو شهید حججی، که بنا به گفته ی خودت از شما میتوانیم یاد بگیریم که چگونه چیزی را در راه خدا ببخشیم تا او در عوض بهترش را نصیبمان کند. من با توسل به سید شهدا، آقا اباعبدالله الحسین، دعا میکنم که بتوانیم خود را در برابر امیال اندک این دنیا مهار کنیم. خداوند، در عوض، طعم لذت واقعی را به ما عطا میکند. این لذت، همانطور که از رستگارانی چون تو شنیده ایم، تنها با نزدیکی به خالق میسر میشود.
ما اگرچه قابل نیستیم، اما از درگاه خداوند خواستاریم که این مطمئنا" شروع پیوندی میان ما باشد...
" وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ..."
"و به آنان که در راه خدا کشته شوند مرده نگویید ، بلکه زنده ابدی هستند و لیکن همه شما این حقیقت را درنخواهید یافت..."
آیه 154 سوره بقره
... و یقینا" تو بهتر از ما می دانی که تا چه حد محتاج کمک و هدایت هستیم.
اینک، درود و آرامش نثارت باد برادر عزیزم...
Translator into Persian: Marjan Doras
Your Comment